ریتم آهنگ

بهرام صادقی؛ تکنواز غمناک

بهرام صادقی؛ تکنواز غمناک

بهرام صادقی, فرزند آخر خانواده, دارای ۲ خواهر و یک برادر, در خانواده‌ای فرهیخته و علاقمند به کتاب پرورش یافت. پدر او با این‌که سواد نداشت, علاقه‌ی وافری به کتاب داشت. در شب‌های کتاب‌خوانی که در خانه‌ی ایشان در سال‌های کودکی بهرام صورت می‌گرفت, فردی باسواد کتاب می‌خواند و پدر خانواده به حفظ کردن آن‌ها می‌پرداخت. به علت وجود این برنامه‌ها بهرام صادقی در دوران کودکی تا حد زیادی با متون کهن آشنایی پیدا کرد. خانواده‌ی او در سال ۱۳۲۹, در دورانی که شاید گذراندن تحصیلات مقدماتی برای بسیاری از دختران ممکن نبود برای ادامه‌ی تحصیل خواهر بهرام (دکتر ایران صادقی) از نجف‌آباد به اصفهان مهاجرت کردند. همین امر سبب شد که صادقی راحت‌تر و سریع‌تر به کتاب‌های منتشر شده دست‌رسی پیدا کند. صادقی در مصاحبه با هنگامه می‌گوید: « از ۶ سالگی و پیش‌تر از آن‌که قصه بنویسم شعر می‌گفتم. هم‌کاری من با مطبوعات هم ابتدا توسط فرستادن شعر برای آن‌ها با ناغم مستعار آغاز شد و بعد‌ها شروع به نوشتن داستان کردم.»

سروده‌‌های اولیه‌ی صادقی منبعث از حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد همه در مجله‌ی امید ایران چاپ شدند با نام «صهبا مقداری» که ساخته‌شده‌ی درهم‌ریخته‌ای از نام خود او بود. صادقی دید طنز‌آمیزی به زندگی داشت. بسیار شوخ‌طبع و گرم و البته وقت‌نشناس بود. به خانواده‌ی خود بسیار علاقه‌مند بود. هنگامی که برای ادامه‌ی تحصیل به تهران مراجعت کرد, بارها در نامه‌هایش به دوستان از دل‌تنگی و دوری از خانواده شکایت می‌کرد. دکتر مجید صادقی (برادرزاده‌ی بهرام صادقی) می‌گوید: «هیچ‌وقت خود را درگیر روزمرگی‌های زندگی نکرد و از نظم و ترتیب, بسیار گریزان بود؛ حتا در مورد رشته‌اش. طبابت نیز جدی نبود و هیچ‌گاه به طور جدی آن را پی‌گیری نکرد.»

بهرام صادقی مدتی در سپاه دانش فعالیت کرد. دوران سربازی خود را در یاسوج گذراند که برای به‌بود وضعیت زندگی مردم آن‌جا بسیار تلاش کرد؛ به‌طوری که هنگامی که قصد عزیمت به تهران را داشت, مردم آن‌جا ردیف جلو ماشین دراز کشیدند تا مانع رفتن او شوند. پس از سربازی مدتی در مطب اکبر ساعدی –برادر غلام‌حسین ساعدی- به طبابت پرداخت و مدتی نیز به کارهای دولتی مشغول بود.

صادقی علاقه‌ی زیادی به فیلم‌های پلیسی داشت و ا حس تعلیق این‌گونه فیلم‌ها بسیار لذت می‌برد. به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و تا حدودی فرانسه و عربی می‌دانست. بیش‌تر کتاب‌ها را به زبان اصلی می‌خواند و کم‌تر سراغ داستان‌های فارسی می‌رفت.

صادقی به ساختار داستان اهمیت زیادی می‌داد و توجه خاصی به فرم و شکل داستان داشت. او اغلب ساختار‌های داستان‌هایش را با ساختار داستان‌های خارجی مقایسه می‌کرد (به‌‌خصوص داستان‌های رب گریه) و معتقد بود حتا برخی از ساختارها را زودتر از آن‌ها تجربه کرده است. در یادداشت روزانه‌اش به تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۳۲ خود را شدیدن تحت تاثیر ژان ژاک روسو می‌داند.

صادقی در مصاحبه‌ با آیندگان ادبی بیان می‌کند که به ادبیات روسیه بسیار علاقه‌مند است و خود را بیش‌تر از همه تحت تاثیر نویسندگان روسی مانند چخوف, تولستوی, داستایوفسکی, آندریف و گوگول می‌داند و می‌گوید اولین نویسنده‌ای که بر او اثر گذاشته است داستایوفسکی بوده. وی در مورد تاثیرپذیری از نویسندگان ایرانی می‌گوید: «هیچ کدام. چراکه در کار نویسندگان ایرانی ساختمان و تکنیک‌های به آن غنای مفهوم نمی‌یابم. تا حدودی البته کار گلشیری را می‌پسندم.»

مجید صادقی می‌گوید: «‌صادقی به گراهام گرین به‌خاطر ساختار پلیسی کارهایش علاقه داشت. ژرژ سیمنون و آگاتا کریستی را به زبان اصلی می‌خواند و هم‌چنین جیمز جویس و مارسل پروست را نیز به زبان اصلی می‌خواند و معتقد بود غیر قابل ترجمه هستند. موسیقی و دستگاه‌های موسیقی ایرانی را خوب می‌‌شناخت و موسیقی کلاسیک را تفسیر می‌کرد. به سمفونی ۹ بتهوون و چهارفصل ویوالدی علاقه‌ی خاصی داشت. صادقی خلاقیت زیادی داشت و هم‌چنین بهره‌ی هوشی فراوان, که این خصوصیات کاملن در آثار وی بازتاب پیدا کرده‌اند. بیش‌تر داستان‌هایش را به صورت فی‌البداهه می‌نوشت و کم‌تر به حک و اصلاح و پاک‌نویس آن‌ها می‌پرداخت. خلاقیت وی به صورت جرقه‌های ناگهانی‌بوده‌اند, برای نمونه داستان صراحت و قاطعیت را در صفحات سفید یکی از جنگ‌های ادبی که آن زمان منتشر می‌شده است نوشته بود.»

هیچ‌کدام از دوستان و افراد خانواده‌ی صادقی اطلاعی از آثار چاپ‌ نشده‌ی صادقی ندارند. مجید صادقی می‌گوید: «صادقی اغلب داستان‌هایش را در ذهنش تمام می‌کرد و بسیاری از طرح‌هایی را که در مورد آن‌ها صحبت می‌کرد هیچ‌گاه ننوشت.»

بنابر نوشته‌ها و گفته‌های خود صادقی: خانه‌هایی از گل, هفت گیسوی خونین و دیدار با جوجو جستو قسمت‌هایی از داستان‌های بلندی هستند که هیچ‌گاه به چاپ نرسیده‌اند. در فروردین ۱۳۴۹ مجموعه‌ای از داستان‌های صادقی -۲۴ داستان از حدود ۳۲ الی ۳۳ داستان کوتاه وی- به کمک ابوالحسن نجفی, مردی که صادقی در موردش می‌گفت: «کاری ننوشته‌ام که نجفی در آن نباشد.», منتشر شد. صادقی در ۱۶ دی‌ماه ۱۳۶۳ به عارضه‌ی سکته درگذشت.

«حتمن روستاییان پیشاپیش نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد, خون‌آلوده و لهیده و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد, اما خون و گل خشکیده همه‌جایش را پوشانده بود.»

شخصیت‌ پردازی:

در بیش‌تر داستان‌های صادقی, شخصیت‌ها واقعی و معاصرند. اغلب, کلیشه‌های موجود شکسته می‌شود.

– آقای «خواتیم» در «یک روز صبح اتفاق افتاد» : «… مالک گردن‌کلفتی است اما حقیقت این است که قطر گردن و طول قدش به همان اندازه معمولی گردن و قد من و شما و میلیون‌ها مردم دیگر است و اگر به طرف‌داری سرمایه‌داران متهم نشوم بسیار هم متناسب و زیباست. ولی به خاطر بی‌نوایان و رنج‌بران هم که شده است باید بگویم که اطاق کارش آن‌چنان مجلل است و املاکش آن‌قدر زیاد و حساب‌هایش در بانک‌های خارجی به همان اندازه بی‌حساب و روی‌هم انباشته است که مخیاه‌ی فقیر و رنج‌دیده‌ی ما در مقام مقایسه به همان نتیجه‌ای می‌رسد که به مجرد آشنایی با او رسیده بود: نه باورکردنی نیست, به نحو موحشی, ثروت‌مند و خون‌آشام و احمق است… معهذا بی‌انصافی نکنیم آقای خواتیم به جای خون ویسکی می‌آشامد و احمق هم نیست, زیرا ده‌ها جلد کتاب خوانده است و کتاب‌خانه‌های آبرومندی در شهر و ده دارد. طبع شعرش به روانی قنات‌های املاکش و ذوق و درک موسیقی و نقاشیش به گران‌باری و گران‌بهایی همان کلکسیون‌های صفحه‌ها و تابلو‌های گوناگونی‌ است که طی سالیان سال گرد آورده است.»

– حاجی عبدالستار در داستان «وعده‌ی دیدار با جوجو جستو»: « حاجی عبدالستار, شاید چر اسمش, آن‌قدرها هم که انتظار می‌رفت حاجی نبود. کراوات می‌بست, هرچند کهنه و کوتاه بود و پیراهن چهارخانه‌ی رنگی می‌پوشید و ریش و پشمی هم که بتوان به آن ریش و پشم گفت, نداشت و عرق‌چین هم به سر نمی‌گذاشت… اما البته نمازش را مرتب می‌خواند (این‌طور می‌گفتند) و روزه نمی‌گرفت (این‌یکی را دکترها گفته بودند) آخر حاجی عبدالستار ترشی معده‌اش زیاد شده بود.

اسم‌گذاری شخصیت‌ها:

صادقی در خیلی از داستان‌ها از گذاردن اسم خاص بر روی شخصیت‌ها پرهیز می‌کند. مثلن در داستان «در این شکاره» هیچ‌کدام از شخصیت‌ها تا پایان داستان اسم ندارندو فقط با اسامی: آقای مدیر, خانم متخصص مسائل روانی, آقای منتقد و… خوانده می‌شوند. نکته‌ی جالب داستان این است که نویسنده‌ی داستان‌های بلند, بسیار قدبلندتر از نویسنده‌ی داستان‌های کوتاه است؛ یا مثلن در داستان «صراحت و قاطعیت» شاید برای اشاره به بی‌هویتی اشخاص و شاید به دلیل مهم‌تر بودن کنش‌های شخصیت‌ها در مقایسه با عنوان و نام آن‌ها در این داستان از حروف انگلیسی برای اسن‌گذاری اشخاص استفاده می‌شود؛ یا در داستان «قریب‌الوقوع» شخصیت اصلی داستان «آقای محسن فلان» است.

به عکس در داستان «تاثیرات متقابل», اسامی بسیار مهم‌اند و همه در گیومه نوشته شده‌اند. اسامی شخصیت‌ها در این داستان با نقش آن‌ها در داستان متناسب است: «بهاءالدین علومی» مدیر آموزش‌گاه, «کرم‌علی وفادار» دربان پیر و باوفا. روی اسامی تاکید بسیار می‌شود, حتا اسامی مکان‌ها و مارک‌ ساعت‌ها.

شیوه‌های شخصیت‌پردازی:

هر داستان دیدی کلی نسبت به شخصیت‌ها می‌دهد اما با این‌که شخصیت‌ها به‌طور جزیی پرداخته نمی‌شوند, هیچ‌گاه تیپ نیستند. نحوه‌ی نشان دادن شخصیت‌ها در داستان‌های مختلف, متفاوت است.

-در داستان «آقای نویسنده تازه‌کار است» از آن‌جا که تمام داستان در قالب دیالوگ است, هر شخصیت‌ با استفاده از لحن کلام و بیان دیدگاه او نسبت به اتفاقاتی که رخ داده ساخته می‌شود.

-در «سراسر حادثه» به کمک اظهار نظر‌های مستقیم, هم از طرف راوی و هم از طرف شخصیت‌ها نسبت به یک‌دیگر شخصیت‌پردازی انجام می‌گیرد: «آقای بهروزخان همان برادر وسطی بود و صورت باریک و اندام لاغر و سبیل‌های سیاه صوفی‌واری داشت.»

-در «در این شماره» به کمک لحن خاص هر شخصیت و عکس‌العمل گفتاری وی در برابر اتفاقاتی که در داستان رخ می‌دهد, شخصیت‌ها پرداخته می‌شوند. مثلن پیش‌نهاد مسیو سر سیولوگ به جوان نویسنده‌ی تازه‌کار: «باید به فرنگ بروید… کافی نیست که شما فقط در زبان اصلی بخوانید, باید دید. بروید کامو را ببینید. فاکنر را ببینید, شولوخوف را ببینید, سارتر و قس‌علیهذا.»

-در «۵۰- ۴۹» به کمک به تصویر کشیدن رفتار شخصیت‌ها در موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند این امر صورت می‌گیرد.

فضاسازی:

کارهای اصلی بهرام صادقی در فاصله سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۶ منتشر می‌شود؛ یعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و شکست جبهه‌ی ملی, امید رسیده به جامعه‌ی دموکرات متزلزل شده, سازمان‌های سرکوب‌گر ایجاد می‌شوند و ترور فکری و مبارزه با هر‌گونه وحدت فکری و هم‌بستگی اجتماعی به‌وجود می‌آید. در میان روشن‌فکران, خوش‌بینی و هیجان‌زدگی سال‌های ۲۰ تا ۳۰ جای خود را به نوعی سرخوردگی و حس پوچی و بیهودگی داده است, که این حس در داستان‌های صادقی نیز منعکس شده است.

فضاهایی که صادقی به آن‌ها می‌پردازد, غالبن معاصرند؛ به‌جز یکی دو داستان با سبک روایی ادبیات قدیم که در آن‌ها نیز مسائل روز جامعه, هم‌چنان از دغدغه‌های نویسنده است.

شیوه‌ی فضاسازی نیز همانند شخصیت‌پردازی, وابسته به موضوع و فرم داستان انتخاب می‌شود. اغلب, فضاها با جملات مستقیم راوی ساخته می‌شوند, اما هم‌چنان به شیوه و سبک خاص خود نویسنده.

– «در یک روز فرح‌انگیز بهاری, کلاغ‌ها عشق‌بازی می‌کردند, ماهی‌ها از هم جدا می‌شدند و آقای کمبوجیه با چشم‌های باز بادکرده فکر می‌کرد…» (سنگر و قمقمه‌های خالی)

– برای نشان دادن زمان و حضور ساعت دیواری خاص در منزل: «پس از آن‌که کاکاسیاه هشت بار دهانش را باز کرد و بست, فلور با مداد چیزی در دیوانش نوشت.» (غیرمنتظر)

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”